متاسینما؛ چگونه خودآگاهی فیلم ها را کسل کننده نموده است؟
به گزارش مجله مدیاپلیر، در سینما زمان و مکانی برای خودآگاهی وجود دارد و زمانی که به درستی از آن استفاده گردد، نتیجه اش چیزی نیست جز افزایش ضریب لذت. اما وقتی از خودآگاهی برای پوشاندن نقص های یک فیلمنامه بد استفاده می گردد، از مرحله نوآوری رد می گردد و به بی شوری و بی احساسی می رسد. منظور از خودآگاهی فیلم ها همان آگاهی خود فیلم از فیلم بودنش است یا آگاهی از آنچه قرار است در فیلم اتفاق بیفتد. یک جور از پیش اطلاعات دادن به مخاطب که نوع دومش بد است. اشتباه نکنید؛ البته که بی شمار فیلم فوق العاده در سینما هست که مستقیماً به تماشاگر چشمک می زنند، دیوار چهارم را می شنمایند، به خرابکاری های خودشان اشاره می نمایند و روح شیطانی خلقتشان را نشان می دهند. از سوی دیگر، تعداد زیادی فیلم بد هم هست که برای جبران فقدان اصالت خود از چنین ترفندهایی استفاده می نمایند.
همان طور که معمولاً وقتی شرایط همه چیز در فیلمی آشفته می گردد، مطمئن می شوی که قرار است اتفاقی ترسناک بیفتد. اینجا خودآگاهی فیلم ها نسبت به وقایعی است که قرار است به زودی اتفاق بیفتد. بله، فیلمی مثل جیغ (Scream) سال 1996 هوای تازه ای به سینمای جریان اصلی دمید، اما این فیلم تقریباً سی سال پیش اکران شد و احتیاجی به گفتن هم ندارد که از آن موقع تا به حال زمانه چقدر تغییر نموده است. در بسیاری از فیلم های ترسناک شخصیت هایی هستند که به خطر ذاتی و/یا حماقت شرایطشان اشاره می نمایند. بله، همه می دانند که در یک فیلم ترسناک جدایی از بقیه ایده بدی است. بدیهی است که رفتن به فضای تاریک یک غار به تنهایی تصمیم وحشتناکی است، و البته بازگشت به صحنه حادثه ای که پیش از این منجر به یک پدیده ماوراء طبیعی شده هم عاقبت خوشی ندارد.
نکته این است که اینکه شخصیتی در فیلم با صدای بلند این را به زبان بیاورد، نشان می دهد که این فیلم هیچ چیز تازه یا بدیعی برای گفتن ندارد. مسلماً بهتر است فیلمی کلیشه را در آغوش بگیرد تا اینکه سعی کند با اشاره و چشمک دور آن پرسه بزند، و یا واضح و شفاف به بیننده بگوید همان چیزهایی که شخصیت ها نسبت به وقوع آن ها هشدار داده اند، در شرف وقوع هستند. این هم به درام ضربه می زند و هم از تنش ایجادشده می کاهد و در عین حال تأیید می نماید که نویسنده و کارگردان فیلم نتوانستند به چیزی تازه فکر نمایند.
معیناً می دانیم که بلاک باسترها در این شکل فیلمسازی گناهکار هستند. فرار بی تعقل مطلقاً شرم آور نیست، اما وقتی شخصیت های برخی فیلم ها که مخاطب صرف نظر از واقعیت دروغین شان آن ها را پذیرفته اند، آشکارا سناریوهای خودشان را مسخره می نمایند، گویی افرادی که مسئولیت ساخت این فیلم ها را بر عهده داشته اند، از اینکه بخشی از ژانر خودشان هستند، خجالت می کشند.
به ازای هر خیابان جامپ شماره 21 (21 Jump Street)، اقتباس (Adaptation) یا جان مالکوویچ بودن (Being John Malkovich) که برترین راه را برای استفاده از خودبازتابی به کار می برند، یک رستاخیز ماتریکس (Matrix Resurrections)، دنیای ژوراسیک (Jurassic World) یا فیلم های مارولی وجود دارد که بدترین نوع استفاده از خودبازتابی را به نمایش می گذارند. اگر روی این سه مورد آخر متمرکز شویم معین است که فیلمسازان و استودیوها تا چه مقدار روز به روز بیشتر در کوشش مذبوحانه اند که به کاستی های خود اشاره نمایند؛ کاری که لذت را از تجربه تماشای فیلم می گیرد.
اندرو گارفیلد، تام هالند و توبی مگوایر در نقش مرد عنکبونی
رستاخیز ماتریکس حداقل تا حدی جاه طلب بود، اما تشویق مداوم برادران وارنر برای ساخت یک ماتریکس تازه خیلی زود قدیمی شد، به ویژه زمانی که به هر حال خبر ساخت فیلم پنجم اعلام شد. یا مثلاً تمام نقش جیک جانسون در دنیای ژوراسیک این است که شرح دهد چگونه همه کسانی که در یک پارک موضوعی پر از دایناسورها گیر نموده اند، اوضاع را برای خودشان بدتر می نمایند؛ چیزی که همه از سال 1993 از اولین فیلم ژوراسیک می دانستند.
به نظر می رسد مارول مجموعه ای از فیلمنامه نویس ها را در اختیار دارد که استخدام شده اند تا فقط یک سری دیالوگ تک خطی به فیلمنامه ها اضافه نمایند که معیناً به تناقضات، پوچی ها و بازنویسی ها اشاره می نمایند؛ همین هاست که به این فرنچایز آسیب رسانده است. اما به عنوان پرفروش ترین مجموعه فیلم تمام دوران تاریخ سینما، هیچ یک از این ها اطلاعات تازه نیست. در عوض، عذرخواهی بینامرزی است و این تصور را ایجاد می نماید که کمپانی ای که منحصراً در اقتباس از کمیک بوک ها تخصص دارد، این احتیاج را احساس می نماید که همین تخصص انحصاری در اقتباس کتاب های کمیک را توجیه کند.
مسلماً هر اثر سینمایی مستلزم تعلیق ناباوری است، اگرچه اخیراً هالیوود احساس نموده است که نه تنها ضروری است شرح دهد که چرا این ناباوری باید تعلیق گردد، بلکه متعاقباً همه دلایلی را لیست کند که چرا فیلم هایی که تحت مجموعه ای از پارامترها کار می نمایند، در وهله نخست احتیاج به تعلیق این ناباوری دارند. نیکلاس کیج می تواند کل حرفه اش را در فیلم بار تحمل ناپذیر استعدادی شگرف (The Unbearable Weight of Massive Talent) ساختارشکنی کند و این خوب است، چرا که از اساس فیلم اصلاً بدون آن نمی تواند وجود داشته باشد. با این حال، سیلوستر استالونه که بابت آرزوی آرنولد شوارتزنگر برای ریاست جمهوری در فیلم بی مصرف ها (Expendables) ابراز تاسف می نماید، صرفاً برای ضربه زدن به ایگوی آدم ها و به جای خیره شدن مستقیم به لنز با پوزخندی چرند در این فیلم گنجانده شده بود.
همه ما می دانیم که سینما پیش از هر چیز تفریح و فرار از واقعیت است و خودآگاهی فیلم ها چنانچه برخی از بزرگ ترین سینماگران تاریخ آن را به درستی در آثارشان به کار گرفته اند، خوبش خوب است، اما خودآگاهی غیرضروری برابر است مثل همان است که در سیتکام های با تماشاچی حاضر در صحنه کسی پشت صحنه یک کارت بزرگ را دست گرفته که رویش نوشته شده تشویق و هر بار آن را بالا می برد، تماشاچی ها باید بخندند. قرار است مخاطبان به فیلم ها بسته به آنچه دارد روی صحنه اتفاق می افتد و نمایش داده می گردد، خود به خود، به شکلی غیرمنتظره واکنش نشان دهند. وقتی فیلمنامه معیناً دارد معین می نماید که به کاستی های خودش اشاره کند، بدون شک لذت و تفریح را از فیلم و از مخاطبش گرفته است.
منبع: faroutmagazine
منبع: دیجیکالا مگ